هويت ادبي وفرهنگي ماچگونه شکل گرفت ؟؟؟
محقق وگردآورنده ( صباح ) محقق وگردآورنده ( صباح )

{ مروري برزندگي وکارنامه هاي جاودانه بزرگان ادبيات وفرهنگ حوزه زبان پارسي }

(يک پژوهشي منسجم دريک بخش بخاطرسهولت بهترمحقيقن ودانشمندان ودانش پژوهشان گران ارج)

«اگرحيات باقي بود اين سلسله تا بزرگان وانديشمندان معاصرادامه خواهد يافت »

" ازعموم دانشمندان وعزيزان خواننده صميمانه تقاضا دارم اگراشتباهات وغلطي هاي تايپي وتزهين هاي تصويري وجوددارد به بزرگي خويش پوزشم را بپذيرند . درين مجموعه تلاش گرديده تاتصيح ونوآوري هاي لازم که دراصل منبع صد مه وارد ننمايد ، صورت گيرد ، درمتن وهمچنان درپايان ازماخذ ومنابع اصلي يادآوري گرديده است . با عرض حرمت -  محقق وگردآورنده ( صباح )"

زرتشت بزرگ

زرتشت چنین گفته‌است: «سخن‌ها را بشنوید و با اندیشه روشن در آن‌ها بنگرید و راهی را که باید در پیش گیرید برای خود برگزینید، از آن دو مینوی همزادی که در آغاز آفرینش در اندیشه و انگار پدیدار شدند، یکی نیکی را می‌نمایاند و دیگری بدی را؛ و میان این دو، دانا راستی را برمی‌گزیند و نادان دروغ را .

 زَرتُشت، زردشت، زردهُشت یا زراتُشت بنیادگذار دین زرتشتی یا مَزدَیَسنا، و سراینده گاثاها کهن‌ترین بخش اوستا است.

زرتشت توجه مورخین معاصر را حداقل به دو دلیل جلب کرده ‌است: یکی مبدل شدن زرتشت به شخصیت ای افسانه‌ای است چنانچه در طی سال‌های ۳۰۰ قبل از میلاد تا ۳۰۰ بعد از میلاد اعتقادات مبنی بر اینکه او از علوم غیبیه مطلع بوده و از رسوم جادوگری آگاه، رایج شده بود. دیگر برداشت یکتاپرستانه او از خدا بوده که باعث گمانه زنی‌های مورخین معاصر در مورد تأثیرپذیری مسیحیت و یهودیت از تعلیمات زرتشت شده ‌است.

دستور دالا پیرامون زرتشت می گوید : ما همه چیز درباره محمد و موسی و عیسی و حتی بودا می دانیم ولی هیچ آگاهی علمی و دقیقی پیرامون زرتشت بزرگ آریایی و نخستین پیام آور جهان نمی دانیم  .

از سروده های به جای مانده از زرتشت ( گاتها ) می یابیم که نامش زرتشتر و نام خانوادگی اش سپتام یا سپتم است . اوستا شناسان نام زرتشت را از دو واژه زرث به معنی زرد - زال و پیر و اشتر به معنی شتر معنی میکنند . در مجموعه شتر زرد یا پیر معنی می دهد . عده دیگری این نام را شایسته چنین بزرگ مردی نمی دانند و بر این باور هستند که زرث به معنی روشنایی معنی میدهد و اشتر را از ریشه اش یا درخشیدن می دانند .

که در مجوعه "زرین روشنایی" ترجمه می شود . آنان بر این باورند که نام اصلی وی سپتم است که معنی سپید یا سپیدترین بوده است که پس از برانگیخته شدن به پیام آوری جهان زرتشتر خطاب شد به معنی روشنایی مینوی . بودا نیز همین کار را کرده است . نامش گوتم بوده به معنی گاوین و گاونر بزرگ که پس از برانگیخته شدن به ارشاد مردمان نام بذ را بر میگزیند که به معنی دانا است  .

سپتام زرتشتر اوستایی در پارسی امروزی زرتشت اسپنتمان نامیده می شود . او بر خلاف ادیان دیگر که هزاران سال پس از وی آمدند هرگز اداعاهای همچون پسر خدا - نور خدا و . . .نکرد . با اندیشه کردن در سروده های گات ها ما در می یابیم که او انسانی برجسته - دانا - خردمند - یکتا پرست و بی ادعا است . او تنها گمراهان را به راه نیک دعوت می کند و آنان را از راه خطا سرزنش می کند ولی هرگز آنان را به آتش جهنم و سربهای آتشین آخرت و زنجیرهای جهنم و دوزخ دهشتناک وعده نمی دهد . هرگز فرمان جهاد در راه خدا برای کشتار گمراهان را نمی دهد تا هر کجا کافری را دیدید او را بکشید . او تنها آموزه های خردمندانه و فیلسوفانه خود را در روزگاری به مردم منتقل می کند که به دلیل وسعت تاریخی اش زمانش بر همگان پوشیده است  .

 روی گات ها متوجه می شویم که او از خویشاوندانش به نام خاندان اسپنتمان هیچداسب نام می برد . از دختر خردمندش پوروچیستا  به معنی پر بینش نام می برد و در جای دیگر از میدیوماه سپنتمان که گویا پسر کاکايش است . در کتاب دساتیر زرتشت را به خاندان مه آبادیان که هزاران سال پیش از کیومرث پیشدادی است نسبت داده است . خود کیومرث به بیش از شش هزار سال پیش تعلق دارد  .

شاه گشتاسب کیانی بزرگ ترین یاور و گسترش دهنده دینی بهی بوده است که آئین وی ار پذیرفت . زمان پادشاهی کیانیان نیز به بیش از سه هزار سال می رسد . فرشوشتر و جاماسب که از نامداران خاندان هوگو بودند از نزدیک ترین یاران زرتشت بوده اند . گویا پس از درگذشت زرتشت جاماسب رهبر پیروان او میگردد . خاندان فریان نیز که ریشه تورانی داشته اند ( در ترکستان کنونی ) از یاران نزدیک زرتشت بودند . یاران زرتشت در تاریخ به سه گروه نامیده شده اند . گروه نخست خیتو که در معنی خودمانی می باشد . اینان کسانی هستند که لقب آزادگان به آنان داده شده است و تمامی گفتار او را با جان و دل پذیرفته بودند و در گسترش آن کوشش میکردند .

گروه دوم ورزن می باشد که به کسانی گفته می شود که در حلقه قرار دارند . آنان اندکی از زرتشت دور بودند و در درک درست واژها و سخنان زرتشت کمی دورتر از گروه دوم بودند . به آنان انجمنیان نیز گفته اند .

گروه سوم اریمن نام دارد که امروزه آریامنش نامیده می شود . که در آن روزگار دوستان زرتشت خطاب می شدند . آنان از دور و از کشورهای دیگر به سخنان او ایمان آورده بودند .

علی اکبر جعفری خاورشناس و محقق دین زرتشتی معتقد است : گاتها به لهجه خوراسانی سروده شده است و هجای گاتها هجای رگ ویدی است . این لهجه در باختر رود سند رایج بوده است . زرتشت از خاندانهایی نام می برد که متعلق به خراسان بزرگ و سرزمینهای سند و پنجاب در شرق ایران است . در تمامی سروده های او از مردمان آریایی نژاد سخنهایی دیده می شود . گفتگوی ها اوستا بیشتر از خراسان بزرگ است . شاه گشتاسب نیز از بلخ بود و بیشتر شواهد حاکی از آن است که زرتشت از شرق ایران بوده است  . اما در این میان گروهی با استناد به متن اوستا که از رغه یاد شده است وی را از آذربایجان می دانند . منجمله ارباب کیخسرو شاهرخ . رغه به احتمالی همان مراغه کنونی در آذربایجان است . در فصل بیستم بندهش زرتشت را از حوالی رود ارس ( شمال آذربایجان ) و مادرش را از رغه یا مراغه معرفی میکند . این دسته پدر زرتشت را پورشاسب می دانند و مادرش را دغدو می خوانند . دغدو واژه ای اوستایی ( دغدوا ) است که به معنی دختر پاک و نجیب است . زرتشت در سن سی سالگی در بالای کوه سبلان در آذربایجان به پیامبری برگزیده شد و سپس شهرها را یکی پس از دیگری برای گسترش دینش طی کرد . زاد روز اشو زرتشت در ششم فروردین ماه می باشد که امروز بسیاری ,وبخصوصایرانیان آن را احترام و جشن می گیرند .

در همان روز به گفته اوستا پدرش پوشاسب به شادی و جاودانگی فرزندش درختی کاشت . نوع درخت معمولا چهارمغز یا بادام یا سرو یا کاج می باشد احترام به طبیعت برای آنکه با افزودن یک فرزند ممکن است طبیعت نیز آلوده شود پدر و مادر دران زمان همیشه برای حفظ منابع طبیعی درختی را با بدنیا آوردن فرزندشان می کاشتند .

فردوسی بزرگ زاده شدن زرتشت را چنان مهم دانسته است که زادروز وی را همچون پدیدار شدن درختی می داند که شاخه و برگ آن را خرد و دانش و اندرز فرا گرفته است . وی را نابود کنند اهریمن و بنیان گذار یکتاپرستی جهان میداند و میگوید پس از وی آتش پرستی از میان می رود و آتش تنها نور اهورامزدا و روشنایی مقدس قدرت او می گردد  .

چو یک چند گاهی بر آمد برین         درختی پدید آمد اندر زمین

از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ       درختی گشن بیخ بسیار شاخ

همه برگ او پند و بارش خرد            کسی جز چون او بر خورد کی مرد

خجسته پی و نام او زردهشت       که اهریمن بد کنش را بکشت

به شاه جهان گفت که پیغمبرم      تو را سوی یزدان همی رهبرم

بیاموز آئین و دین بهی      که بی دین همی خوب نه آید شهی

در گذشت زرتشت

تاریخ نگاران نوشته اند زرتشت پس از هفتاد و هفت سال از عمر خویش که بیشتر آن را برای هدایت و دادن خرد و آگاهی به مردمان صرف نموده بود روزی در آتشکده شهر بلخ مشغول عبادت بوده است . گشتاسب شاه کیانی و پسرش اسفندیار که از حامیان بزرگ وی بودند نیز برای رسیدگی به شهرهای دیگر از بلخ خارج می شوند و ارجاسب که دشمن دیرینه زرتشت بود از این هنگام بهره برد و توربراتور فرمانده سپاه خود را با لشگری بسیار راهی بلخ کرد .

لشکر تورانی دروازه های شهر بلخ را با تمام دلاوری ها مردم در هم شکستند و هنگامی که زرتشت با لهراسب و گروهی دیگر از یارانش مشغول عبادت به درگاه اهورامزدا بودند توسط سپاه تورانی کشته می شود  . فتحوای کلام شاهنامه فردوسی دلالت بر مرگ توأم با خشونت زرتشت، در هنگام حملهٔ ارجاسب به بلخ، در این شهر می‌کند.

از آنجا به بلخ آمد سپاه

جهان شد ز تاراج و کشتن سیاه

نهادند سر سوی آتشکده

بر آن کاخ و ایوان زرآژده

همه زند و اّستا همی سوختند

چه پر مایه تر بود بر توختند

ورا هیربد بود هشتاد مرد

زبانشان ز یزدان پر از یاد کرد

همه پیش آتش بکشتندشان

ره بندگی بسر نوشندشان

ز خونشان بمرد آتش زردهشت

ندانم چرا هیربد را بکشت.

زرتشت در هنگام یورش ناگهانی قبایل تور در بلخ به دست یک تورانی کشته شد. در کتاب‌های پهلوی نام قاتل وی توربرادروش یادشده‌است.

ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی

رودکی شاعر قرن سوم و چهارم هجری است. نام و نسبش را ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی نوشته اند. وی در اواسط قرن سوم هجری در روستای بنج Banoj از قرای رودک سمرقند به دنیا آمده است و از این رو به رودکی معروف شده است.  در خردسالی حافظه ای قوی داشت و گویند در هشت سالگی قران را حفظ کرد و به شاعری پرداخت. علاوه بر آن آوازی خوش داشت و بربط می نواخت.

 شاعران در اشعار خود او را استاد شاعران و سلطان شاعران خوانده‌اند. وی احتمالا مذهب شیعه اسماعیلی داشته است. رودکی از شاعران روزگار سامانیان و از خاصان امیر نصربن احمد سامانی (۳۰۱-۳۳۳) بوده است.

درباره شمار اشعار وی اقوال مختلف وجود دارد، برخی تعداد اشعار وی را بیش از یک میلیون نوشته اند و برخی گفته اند صدهزاربیت یا صد دفتر بوده است.

وی غیر از اشعاری که در قالب غزل، قصیده  و قطعه دارد کلیله و دمنه را هم به نظم در آورده بود که از آن ابیاتی پراکنده موجود است. گفته اند وقتی رودکی مثنوی کلیله و دمنه خویش را به امیر نصر هدیه کرد، گذشته از پادشاه که چهل هزار درم به وی بخشید، یاران و نام آوران درگاه نیز شصت هزار درم به وی دادند و در این سالها بود که رودکی به موجب روایات دوصد غلام داشت و دوصد شتر زیر بنه اش می رفت.

بدینگونه جوانی شاعر در دربار بخارا، در صحبت زیبارویان و سیاه چشمان آن دیار همراه با نشید و مستی گذشت. عشق، موسیقی، شراب و طلا ، روزگار او را از شادمانی لبریز کرده بود و از غالب اشعارش روح طرب و شادی و بی توجهی به آنچه مایه اندوه باشد، مشهود است. وفات وی را به سال 329 هـ.ق نوشته اند. از آن همه آثار گرانبهای پدر شعر فارسی، امروز فقط حدود 550 بیت از ماخذ کهن به دست آمده است  .
از گوشه ها و کنایه هایی که شاعران نزدیک
به روزگار او مثل دقیقی، ابوذراعه جرجانی و ناصر خسرو در باب این استاد شاعران آورده اند، پیداست که او را شاعری نابینا می شناخته اند. اما از سخن او ، آنچه هست، برنمی آید که همه عمر شاعر در آن تاریکیهای دنیای کوران گذشته باشد. نه فقط ادعای دیدن در اشعار او هست بلکه تشبیهات حسی نیز در سخنان او کم نیست.خاصه دنیای رنگ که بر کوران مادرزاد فروبسته است، در شعر او جلوه ای تمام دارد. به علاوه آن مایه عاشقیها و دلفریبیهای روزگار جوانی که یاد آن ایام پیری شاعر را گرم می کند، البته از یک مرد نابینا به سختی برمی آید.

چند نمونه از رباعیات رودکی :

با آنکه دلم از غم هجرت  خونست    شادی   به  غم  توام  ز  غم  افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم یارب      هجرانش چنین است، وصالش چونست؟.

جز  حادثه  هرگز  طلبم  کس  نکند   یک پرسش گرم جز تبم کس نکند

ور جان به لب آیدم بجز مردم چشم   یک قطره  آب  بر  لبم    کس نکند.

بر عشق توام نه صبر  پیداست  نه  دل          بی روی  توام  نه  عقل  برجاست  نه دل

این غم که مراست کوه قافست نه غم          این دل که توراست سنگ خاراست نه دل.

اينهم نمونه ازاشعار غنایی و عاشقانه رودکی :         

دلا تا کی همی جویی منی را           چه داری دوست هرزه دشمنی را

چرا جویی جفا ار   بی وفایی           چه  کوبی  بیهده  سرد  آهنی را

ایا سوسن بناگوشی که داری          به رشک خویشتن هر سوسنی را

یکی  زین  برزن  نا راه  بر شو       که  بر  آتش   نشانی   برزنی  را

دل من ارزنی،عشق تو کوهی          چه  سایی  زیر  کوهی  ارزنی را

بیا  اینک  نگه   کن  رودکی را        اگر  بی جان روان خواهی تنی را

نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله می نویسد که نصربن احمد سامانی زمستانها را در بخارا می گذرانید و تابستان به سمرقند و شهرهای خراسان می رفت. یک سال به هرات رفت، تابستان را در آنجا سپری کرد، خوشش آمد و پاییز و زمستان را هم در آنجا ماند و اقامت او چهار سال طول کشید. امیران که از این اقامت طولانی دلتنگ شده بودند، چاره در آن دیدند که به رودکی متوسل شوند تا او کاری کندکه امیر به بخارا بازگردد.  رودکی ابیات زیر را سرود و در مجلس سلطان آن را به یاری چنگ و با صدای حزین خواند. گویند امیر نصر چنان به هیجان آمد که بدون آنکه چکمه بپوشد بر اسب نشست و روی به بخارا نهاد.

بوی  جوی  مولیان   آید  همی                          یاد یار  مهربان  آید  همی
ریگ  آموی  و  درشتی  راه  او                       زیر  پایم  پرنیان  آید همی
آب جیحون ازنشاط روی دوست                        خنگ مارا تا میان آید همی
ای  بخارا شاد  باش و  دیر زی                        میر زی تو مهمان آید همی
میر  ماهست  و  بخارا  آسمان                       ماه سوی آسمان آید همی
میر سروست  و  بخارا  بوستان                       سروسوی بوستان آیدهمی
آفرین  و  مدح  سود  آید  همی                      گر به گنج اندر زیان آیدهمی.

تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از هزازبیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)

این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات است که تنها يکصدوبيست ونو بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعات گوناگون مدحی، غنایی، هجو، وعظ، هزل ، رثاء و چکامه، در دست است.

عوفی درباره او می گوید: " که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.

رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده، مثنوی ، غزل و قطعه مهارت داشته است و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات پارسي پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.

به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.

علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چون دقیقی، نظامی عروضی، عنصری، فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی یاد کرده اند.

امروزمردم این ناحیه در آسیاسی مرکزی بخصوص آنهایی که اهل سرایش و ادب هستند عشقی بسیار به او . سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نیز می باشد.

با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروز در دست است به هزار بیت نمی رسد.  از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.

گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.

با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.

دقيقي بلخي شاعر حماسه سرا

اهل نظردقيقي را بنا بر هزار بيت حماسه گشتاسپ ‌نامه كه سروده است حماسه‌سرا مي‌شناسند و اغلب ارج و قدري كه بروي مي‌نهند بنا بر همان هزار بيت است كه حكيم فردوسي با بزرگواري تمام آنرا در كاخ بلند و بي‌گزند شاهنامه پناه داده است و او را بنا بر فضل تقدم بر خود مقدم شمرده است، چه به شهادت تاريخ و بحق دقيقي نخستين كسي است كه حماسه را به معني دقيق آن از لحاظ صورت و معني وارد شعر كرد، اگر چه پيش از او مسعودي مروزي مثنوي بزمي‌يي را در بحر هزج ساخت كه خلاصه گونه‌يي از شاهنامه بحساب مي‌آمد و يا ابو شكور بلخي آفرين‌نامه خود را در بحر متقارب بنظم كشيده اگر نقل سخن دقيقي در شاهنامه قبول خاطر فردوسي را فراهم نمي‌آورد و هزار بيت گشتاسپنامه بتمامي نقل نمي‌شد، شايد امروز حتي كمتر از آنچه كه او را مي‌شناسند مي‌شناختند واي بسا يكصد و چند بيت از غزليات و قطعات او هم كه در تذكره‌ها و كتب لغت بطور پراكنده نقل شده است، بنام شاعران ديگري درمي‌آمد و امروز ديگر نام دقيقي از صفحات تاريخ ادب اين مرز و بوم محو شده بود.

ازين رو اقدام فردوسي را مؤثرترين سبب جاودانگي نام دقيقي مي‌توان شمرد. اين امر يك پيوستگي ابدي را در ميان نام سراينده حماسه ملي ماو نام دقيقي بوجود آورده است بنحوي كه نام فردوسي با هيچ شاعر ديگر اين حد بستگي و پيوستگي ندا رد. اما شايد اين پرسش به ذهن محقق برسد كه آيا نقل هزار بيت گشتاسپ‌نامه در شاهنامه فردوسي، خود سبب نگرديده است تا بطور غيرمستقيم جنبه شعر دقيقي مورد تأييد خواننده قرار گيرد و در نتيجه ذهن راحت ‌طلب پژوهندگان ادب،‌حماسه ‌پردازي « دقيقي» را پذيرفته و ديگر كمتر بدنبال تحقيق و تتبع مطلب تازه ‌يي در خصايص شعري او بروند؟
اگر ابيات ابتداي اين نوشته را بدون توجه به اينكه از دقيقي است بخوانيم و در آن از جهت مايه شعري و قريحه شاعر آن دقيق شويم، سراينده را شاعري توانا در تعزل و تشبيب، و غزل‌سرايي خوش قريحه و لطيف طبع مي‌يابيم، برغم آنكه روح حماسه بر تندي و تيزي و حدت و شدت حكم مي‌كند. قضاوت فردوسي هم درباره وي آنجا كه مي‌گويد: جواني بيامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و روشن ‌روان همين مدعا را ثابت مي‌كند چه بي‌شك فردوسي علاوه بر گشتاسپ‌نامه ديگر اشعار او را هم ديده و احياناُ ديوانش را خوانده بوده است و با توجه به مجموعه اشعارش او را شاعري فصيح و گشاده زبان مي‌خواند زيرا اگر اطلاق گشاده زباني را نسبت به دقيقي فقط به مناسبت گشتاسپ‌نامه بدانيم با آنچه بعد از آن فردوسي مي‌گويد، كه: نگه كردم اين نظم سست آ مد م بسي بيت ناتند رست آ مد م مغايرت دارد زيرا چگونه ممكن است فردوسي صاحب نظم سست و ابيات ناتندرست را گشاده زبان بنامد.!

بنابراين فردوسي دو قضاوت درباره دقيقي دارد. يكي قضاوت جزئي و تخصصي و آن همان است كه درباره حماسه او داوري مي‌كند و بر سستي‌اش رأي ميدهد، قضاوت دوم آنست كه در مجموع و با وجود ناتندرستي ابيات حماسه‌اش او را فصيح و گشاده زبان مي‌خواند. اگر فردوسي ازين نوع داوريها و نقدها درباره شاعر يا شاعران ديگري كه ما آنها را بهتر و بيشتر از دقيقي مي‌شناسيم، كرده بود حدا قل با مقايسه بين آنها تا اندازه‌اي اگرچه اندك به معيارهاي فردوسي در اين نقد او دست يافتيم. اما متأسفانه دقيقي تنها شاعري است كه به محك نقد فردوسي خورده و بوسيله او سنجيده شده است و البته داوري‌هاي ديگري هم هست كه با وجود معدوديت آ نها روزنه‌هاي كوچكي را از دنياي شاعري دقيقي بروي ما مي‌گشايد و يكي از آن ميان بيان «چهار مقاله نظامي» است.

نظامي عروضي مي‌گويد وقتي كه امير ا سعد خواست فرخي شاعر را به امير ابوالمظفر چغاني معرفي كند خطاب به امير چغانيان گفت: اي خداوند ترا شاعري آورده‌ام كه تا دقيقي روي در نقاب خاك كشيده است كسي مثل او نديده. اين داوري چهار مقاله را، دور از اشتباهات تاريخي آن كتاب ارجمند، مي‌توان معتبر شمرد و ارج نهاد مضافاُ اينكه فرخي خود دنباله سخن امير ا سعد را در قصيده داغگاه مي‌گيرد و به امير چغاني مي‌گويد:
تا طرازنده مد يح تو دقيقي درگذ شت زآفرين تو دل آگنده چنان كز دانه بار تا بوقت من زمانه مرو را مهلت نامند زين سبب چون بنگري امروز تا روز شمار هر گياهي كز سر گور دقيقي برد مد گر بپرسي ز آفرين تو سخن گويد هزار يك نقد ديگر درباره دقيقي نقد مؤلف تذكره عرفات‌العاشقين است كه اين تذكره خود اگر چه در لفظ پردازي مستحيل شده است اما از استدلال بدان چيزي نميكاهد. درباره دقيقي مي‌گويد:

«الحق ميوه نخل كلامش در غايت زمره و رسيدگي، شيوه نغز بيانش در نهايت دقت و سنجيدگي، اختر نظمش حلقه در گوش هلال سپهر كرده، شاهد طبعش با ده در ساغر مهر خورده، آفتاب نيك طبعش در اضاء ت چون ذكاي ذكاء سرور مجلس فطرتش در سرايت چون نواي نواء محيط خاطراتش چون بحر گردون مواج، برج عرش فطرش روح الهه فكرت را معراج. در نهايت تحقيق معاني و در غايت تدقيق سخنداني.»
سراج‌الدين آرزو در تذكره خود بنام مجمع‌النفائس مي‌گويد دقيقي از آفتاب مشهورتر است. باري اين مجموع داوري‌ها حكايت از اين دارد كه دقيقي شاعري بوده است توانا كه از جواني به سرودن شعر پرداخته و بزودي كلام شيرين و سخن منظومش در اطراف و اكناف ساير و روان شده است زيرا با قرايني كه درباره تاريخ تولد و قتل وي در دست است كه بآن اشاره خواهد شد دقيقي در حدود سي‌و پنج سالگي كشته مي‌شود درحاليكه از او در اين هنگام حداقل يك ديوان شعر مشتمل بر قصايد و غزليات و مقطعات و يك مثنوي رزمي بنام گشتاسپ ‌نامه بجا مانده است.

آنچه به وجود ديوان دقيقي و باقي ما ندن آن بعد از قتل وي دلا لت دارد، علاوه بر داوريهايي كه صاحبان تذكره‌ها و تراجم درباره شعر دقيقي كرده‌اند و چند نمونه آن ذكر شد اشاره ‌يي است كه ناصرخسرو در سفرنامه خود بدان دارد. ناصرخسرو مي‌گويد «وقتي سفر مصر و حجاز را پيش گرفتم در تبريز مدتي توقف كردم و در آنجا شاعري قطران نام بنزدم آ مد و از من خواست تا ديوان دقيقي و منجيك را نزد من بخواند و مشكلات خود را بپرسد.

بنا بر اين روايت قطران تبريزي ديواني از دقيقي را در دست داشته است كه از خواندن آ نها بتنهائي و بدون معلم ناتوان بوده و اگرچه زبان قطران زبان آذري يا تركي بوده است ولي با همه تسلطي كه در زبان فا رسي داشته و ما در اشعارش اين تسلط را مي‌بينيم قادر نبوده است ديوان دقيقي را بخواند و اين خود نشان ميدهد كه ديوان دقيقي احتمالاُ اشعار زيادي را در خود داشته است. باري با اينهمه حقيقت اينست كه دقيقي را بايد ابتدا شاعر قصيده پرداز و غزل‌سرا دانست و سپس مثنوي‌پرداز و حماسه‌سرا زيرا اولاُ هزار بيت گشتاسپ ‌نامه را اگر شاعر بفرض محال براي خواهش دل خود ساخته باشد نه به سفارش يك امير يا فرمانروا تازه از نظر تعداد ابيات نسبت به ديوا ني كه محققاُ از او بجا مانده بوده است در اقليت است. ديگر اينكه هزار بيت ابتداي شاهنامه نه تنها معرف مقام شاعري دقيقي نيست، بلكه مرتبه او را اندكي تقليل داده است . با اين ويژگي كه ابيات هزارگانه با دو بدبختي مواجه گرديد.

نخست آنكه فردوسي مي‌گويد: نگه كردم اين نظم سست آمدم بسي بيت ناتندرست آمدم و بدبختي دوم آنكه گشتاسپ ‌نامه دقيقي خود را در كنار شاهنامه فردوسي كه گوهر يكتاي بحر سخنوريست به خواننده عرضه مي‌كند و ناگزير قدرت شاعري فردوسي و كلام محكم او به خواننده اين جرأت و جسارت را ميدهد تا سخن دقيقي را به چيزي نگيرد و حق هم دارد. بي‌شك اگر دقيقي گشتاسپ ‌نامه را بنظم نكشيده بود امروز چيزي از مقام شاعري او نمي‌كاست فقط بشرط آنكه ديوانش باقي مي‌ماند. اما كسي نميداند كه اگر دقيقي به نظم هزار بيت حماسه گشتاسپ نمي‌پرداخت آيا باز هم مقدمي براي فردوسي و شاهكارش پيدا مي‌شد؟ و آيا فردوسي امروز همان فردوسي بود كه هست يا نه. بنابراين مي‌شود ا ندكي سستي گشتاسپ ‌نامه را به بسياري فضل تقد مش بخشيد و آخرالا مر راضي بود و در سنجش آن با شاهنامه به اين گفته توجه داشت كه شاهنامه حاصل سي سال كار فصيحي زمان دور است.

اينك بپردازيم به زندگي شخصي شاعر. نه تنها ديوان پر ارج اين شاعر همچون ديوان رودكي پيش از وي طعمه حوادث ناگوار روزگار شد و جز ابيات پراكنده و چند قطعه چيزي از آن باقي نماند، بلكه اطلاعات ما از زندگي و شرح احوال او نيز بسيار اندك و ناچيز است. آگاهي ما درباره دقيقي از روي منابعي نزديكتر به زمان شاعر است – منابع قرن چهارم و پنجم و ششم – تنها به اينجا ميرسد كه نام او دقيقي است و درباره چغانيان و سپس سامانيان مدح گفته و بعد از سرودن هزار بيت از داستان گشتاسپ و ارجاسب به دست غلامش كشته ميشود. فردوسي در همان نقد كوتاهي كه از زندگي و آثارش كرده است مي‌گويد:
جوانيش را خوي بد يار بود ابا بد هميشه به پيكار بود يكايك ازو بخت برگشته شد بدست يكي بنده بر كشته شد. محمد عوفي در تذكره خود در لباب‌الالباب نام كامل او را «ابومنصور محمدبن احمد دقيقي» آورده است اما از سال تولد و وفات او لب فرو بسته. آقاي استاد ذبيح‌الله صفا، با استفاده از قراين و در ضمن يك بررسي دقيق و عالمانه تولد دقيقي را در حدود سال 330 هجري و قتلش را در سالهاي بين 365 تا 370 هـ بدست مي‌دهد. همين عوفي كه نام دقيقي را در تذكره خود آورده است اولين كسي است كه بعد از وي درباره زادگاهش سخن مي‌گويد و او را بلخي وگاهي طوسي مي‌خوا ند. البته عوفي خود در قرن ششم وهفتم مي‌زيسته است و لباب‌الا لباب را در سال 618 تأليف كرده. و از همه كساني كه درباره دقيقي سخن گفته‌اند «بجز فردوسي» و ديگر شاعران پيش از عوفي به وي نزديكتر است. مآخذ ديگري كه درباره زادگاه دقيقي سخن گفته‌اند حداقل در حدود 500 سال متأخر از لباب‌الا لباب عوفي‌اند. لطفعلي بيگ آذر در قرن دوازدهم در تذكره خود «آتشكده» مي‌نويسد «در وطن او اختلاف كرده‌اند بعضي او را ازبلخ و طوس و بعضي از بخارا و جمعي از سمرقند مي‌دانند. رضاقلي خان هدايت در مجمع‌الفصحاي خود «ج يك ص 214» مي‌گويد:

«برخي بلخي و چندي سمرقندي دانند ش» ابوريحان بيروني دانشمند و مورخ قرن چهارم در آثارالباقيه خود از شاعري «نامش ابوعلي محمد بن احمد بلخي» و شاهنامه او نام ميبرد.

 بارتولد خاورشناس مشهور با توجه به اين گفتار حدس زده است كه شايد منظور ابوريحان از ابوعلي محمدبن احمد بلخي، شاعر صاحب شاهنامه، همان دقيقي است .از بحث درباره زادگاه وي كه بگذريم، يك نكته ديگر نظر محققان و به خصوص خاورشناسان را درباه او به خود جلب كرده است و آن اين اعتقاد دقيقي است. در آثار دقيقي چند دليل بر زردشتي بودن او موجود است كه استادصفا نيز در تاريخ ادبيات آنها را نقل و به آنها استناد بر زردشتي بودن وي دا ده است كه مشهورتر از همه اين ابيات است:
دقيقي چار خصلت برگزيدست بگيتي از همه خوبي و زشتي لب ياقوت رنگ و ناله چنگ مي خون رنگ و كيش زردهشتي «ايارده يعني پازند و خرده يعني خرده اوستا» در تحقيقات و مقالاتي كه هرمان اته درباره تاريخ ادبيات خراسان، در 1875 م. بزبان آلماني منتشر ساخت مقاله‌يي درباره معاصران رود كي بود كه در آن بر زردشتي بودن دقيقي تكيه كرده و در آن باب سخن گفت. بعد از اته، نلد كه در سال 1892 در جلد دوم مجموعه تحقيقات و بررسي‌هاي خود كه مربوط به زبان فارسي است از دقيقي و زردشتي بودن آن بحث كرده است. مستشرق ديگري اهل آلمان به نام پل هرن كه لغت فرس ا سدي را در سال 1897 به طبع رساند از دقيقي و زردشتي بودن او سخن گفت اما ا دوا رد براون در تاريخ ادبيات مشهورش به سال 1902 انتشار يافت اظهار كرد كه دقيقي زردشتي نبوده است. مستشرق ديگر از آلمان بنام ه . شدر در مقاله‌ي تحت عنوان «آيا دقيقي زردشتي بود؟» - كه در جشن نامه جورج ياكوب به چاپ رسانيد، استدلال كرد كه دقيقي زردشتي نبوده است.

از جمله ديگر مستشرقاني كه با زردشتي بودن دقيقي مخالفت كرده‌اند يكي هلموت ديتر آلماني است كه اين عقيده را در دائره‌المعارف اسلام در سال 1945 انتشار داد. مستشرق معروف فرا نسوي ژيلبر لا زار نيز در كتاب خود بنام نخستين شاعران زبان فارسي كه در سال 1964 انتشار داد زردشتي بودن دقيقي را رد كرد. محققان و صاحب‌نظراني درباره دقيقي سخن گفته و ا ظهار نظر كرده‌امد بطور متوسط نيمي بر زردشتي بودن و نيمي بر زردشتي نبودن وي عقيده دارند، اما حقيقت اين است كه زردشتي بودن يا نبودنش چه تأثير مهمي براي خواننده شعرش و براي ما دارد؟ ما امروز شعر دقيقي را منهاي مذهبش مورد مطالعه قرار مي‌دهيم و او را به عنوان شاعري كه صاحب يك ديوان خوب، صاحب قصايد، غزليات و قطعات خوبي بوده است مي‌شناسيم. ما دقيقي را به عنوان مقد مي براي فردوسي و گشتاسپ‌نامه‌اش را مقدمه‌يي بر حماسه ملي مي‌شناسيم و از اين رو كافي است اگر از او به نام دقيقي بلخي ياد كنيم و بس. (مشعل )

ناصرخسرو

 

 حکیم ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو،از شاعران بزرگ و فیلسوفان برتر قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفهٔ یونانی و حساب و طب و موسیقی و نجوم و فلسفه و کلام تبحر داشت  در سال ۳۹۴ در روستای قبادیان در بلخ در خانواده ثروتمندی چشم به جهان گشود. و در یمگان بدخشان در سال 481 هجری پدرود حیات گفت .

شعر ناصرخسرو

شعرهاى ناصرخسرو در سبک خراسانى سروده شده است، سبکى که شاعران بزرگى مانند رودکى، عنصرى و مسعود سعد سلمان به آن شيوه شعر سروده‌اند. البته، شعر او روانى و انسجام شعر عنصرى و مسعود سعد سلمان را ندارد، چرا که او بيش از آن که شاعر باشد، انديشمندى است که باورهاى خود را در چهارچوب شعر ريخته است. شايد او را بتوانيم نخستين انديشمندى بدانيم که باورهاى دينى، اجتماعى و سياسى خود را به زبان شعر بيان کرده است.

در ديوان او سواى ستايش بزرگان دين و خليفه‌هاى فاطمى از ستايش ديگران، وصف معشوق و دلبستگى‌هاى زندگى چيزى نمى‌بينيم و حتى وصف طبيعت نيز بسيار اندک است. هر چه هست پند و اندرز و روشنگرى است. گاهى نيز دانش‌هاى زمان خود از فلسفه، پزشکى، اخترشناسى و شگفتى‌هاى آفرينش را در قصيده‌هاى خود جاى مى‌دهد تا از اين راه خواننده را به فکر کردن وادارد و باورهاى خود را اثبات کند.

ناصرخسرو شعرهاى خود را در قالب قصيده گفته و از غزل گريزان است. او بارها از غزل‌سرايان روزگار خود انتقاد کرده است، چرا که بر اين باور بود در زمانى که مفهوم عرفانى عشق از درون تهى مى‌شود و آن‌جا که دل و عشق را با سيم و زر معامله مى‌کنند، چه جاى آن است که عاشق رنج و سختى دورى را تحمل کند:

جز سخن من ز دل عاقلان مشکل و مبهم را نارد زوال

خيره نکرده‌ست دلم را چنين نه غم هجران و نه شوق وصال

نظم نگيرد به دلم در غزل راه نگيرد به دلم در غزال

از چو منى صيد نيابد هوا زشت بود شير، شکار شگال

نيست هوا را به دلم در، مقر نيست مرا نيز به گردش، مجال

او به همان اندازه که ستايش اميران و فرمان‌روايان را نادرست مى‌داند، غزل‌سرايى براى معشوقان و دلبران را نيز بيهوده مى‌داند. بى‌‌گمان او شيفته‌ى خردورزى است و شعرى را مى‌پسندد که شنونده را به فکر کردن وادارد. از اين روست که چنين مى‌گويد:

اگر شاعرى را تو پيشه گرفتى يکى نيز بگرفت خنياگرى را

تو برپايى آن‌جا که مطرب نشيند سزد گر ببرى زبان جرى را

صفت چند گويى به شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفک عنبرى را

به علم و به گوهر کنى مدحت آن را که مايه‌ست مر جهل و بد گوهرى را

به نظم اندر آرى دروغى طمع را دروغست سرمايه مر کافرى را

پسنده‌ست با زهد عمار و بوذر کند مدح محمود مر عنصرى را

من آنم که در پاى خوکان نريزم مر اين قيمتى در لفظ درى را

از ويژگى‌هاى شعرهاى ناصر خسرو، فراخواندن مردم به خودشناسى است که در کتاب روشنايى نامه بسيار به آن پرداخته است. او خودشناسى را نخستين گام در راه شناخت جهان هستى مى‌داند و مى‌گويد:

بدان خود را که گر خود را بدانى ز خود هم نيک و هم بد را بدانى

شناساى وجود خويشتن شو پس آن‌گه سرفراز انجمن شو

چو خود دانى همه دانسته باشى چو دانستى ز هر بد رسته باشى

ندانى قدر خود زيرا چنينى خدا بينى اگر خود را ببينى

تفکر کن ببين تا از کجايى درين زندان چنين بهر چرايى

ناصرخسرو بنياد جهان را بر عدل مى‌داند و بر اين باور است که با خردورزى مى‌توان داد را از ستم باز شناخت:

راست آن است ره دين که پسند خرد است که خرد اهل زمين را ز خداوند عطاست

عدل بنياد جهان است بينديش که عدل جز به حکم خرد از جور به حکم که جداست

او بر ستمکاران مى‌تازد و آنان را از گرگ درنده بدتر مى‌داند:

گرگ درنده گرچه کشتنى است بهتر از مردم ستمکار است

از بد گرگ رستن آسان است وز ستمکار سخت دشوار است

سپس همگان را اين گونه از ستمکارى باز مى‌دارد:

چون تيغ به دست آرى مردم نتوان کشت نزديک خدواند بدى نيست فرامشت

اين تيغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبيد است به چرخشت

عيسى به رهى ديد يکى کشته فتاده حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که که را کشتى تا کشته شدى زار تا با ز کجا کشته شود آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

او مردمان را از همکارى با ستمگران و مردمان پست نيز باز مى‌دارد:

مکن با ناکسان زنهار يارى مکن با جان خود زنهار خوارى

بپرهيز اى برادر از لئيمان بنا کن خانه در کوى حکيمان

و اين گونه بر دانشمندانى که دانش خود را در راه پايدارى حکومت خودکامگان به کار مى‌گيرند، مى‌تازد:

علما را که همى علم فروشند ببين به ربايش چو عقاب و به حريصى چو گراز

هر يکى همچو نهنگى و ز بس جهل و طمع دهن علم فراز و دهن رشوت باز

کوتاه سخت آن که ناصرخسرو در شعرهاى خود مردم را به خردورزى فرامى‌خواند و از ستم‌کارى و يارى رساندن به ستمکاران باز مى‌دارد. او از مردم مى‌خواهد راه پيامبر و اهل بيت او را بپيمايند که سرچشمه‌ى دانش و آگاهى و چراغ راه آدمى هستند. او خود در اين راه گام بر مى‌داشته و در اين راه سختى‌هاى فراوانى را به جان چشيده است. او نمونه‌ى آدم‌هايى است که در راه باورهاى خود از سختى‌ها نمى‌هراسند و مى‌کوشند مردمان را نيز به راه درست رهنمون باشند.

ناصرخسرو در نگاه انديشمندان

ناصرخسرو هر چند در روزگار خود بى‌مهرى فراوانى ديد، اما اکنون در ميان انديشمندان جايگاه ويژه‌اى پيدا کرده است. شعرها و کتاب‌هاى او روز به روز در شرق و غرب توجه‌بيش‌ترى را به خود جلب مى‌کند و ضرورت پژوهش و مطالعه‌ى آثار وى هر روز آشکارتر مى‌شود."

آربرى درباره‌ى روح آزادگى ناصرخسرو مى‌گويد:"پيشينيان ناصرخسرو در مدح شاهان و شاهزادگان قصيده سرايى‌ها مى‌کردند ولى موضوع‌هاى ناصرخسرو تنها به ذکر توحيد و عظمت الهى و اهميت دين و کسب پرهيزگارى و تقوى و پاکدامنى و عفت و فضيلت و خوى نيک و تعريف از علم منتهى مى‌شود. علامه قزوينى نيز او را شاعرى بلندمرتبه و سترگ و اخلاقى مى‌شمارد و سراسر آثارش را نفيس و پرمايه و معنوى مى‌داند."

دکتر ذبيح الله صفا، پژوهشگر چهره دست، پيرامون ويژگى‌هاى شعر ناصرخسرو مى‌گويد:"ناصرخسرو بى‌گمان يکى از شاعران بسيار توانا و سخن‌آور فارسى است. او به آن‌چه ديگر شاعران را مجذوب مى‌کند، يعنى به مظاهر زيبايى و جمال و به جنبه‌هاى دلفريب محيط و اشخاص توجهى ندارد و نظر او بيش‌تر به حقايق و مبانى و باورهاى دينى است. به همين خاطر حتى توصيف‌هاى طبيعى را هم براى ورود در مبحث‌هاى عقلى و مذهبى به کار مى‌برد. با اين همه، نبايد از توانايى فراوان ناصرخسرو در توصيف و بيان ويژگى‌هاى طبيعت غافل بود. توصيف‌هايى که او از فصل‌ها و شب و آسمان و ستارگان کرده در ميان شعرهاى شاعران فارسى کمياب است."

دکتر عبدالحسين زرين‌کوب پيرامون نيرومندى سخنان ناصرخسرو و شجاعت او در در خرده‌گيرى بر ستمگران زمان خود چنين مى‌گويد:"سخنانش قوت و عظمت بى‌مانند داشت. مثل سيل گران از بالا به پايين مى‌غلتيد و روان مى‌شد. با قوت و صلابت سخن مى‌گفت و خواننده در برابر او خود را چون مردى مى‌ديد که زير نگاه غول بلندبالايى باشد. نگاه غول خشم‌آلود نه بدخواه. اين غول خشم‌آلود خوش قلب، هنوز در ديوان او جلوه دارد که با لحنى از خشم آکنده سخن مى‌گويد و او را بر اين مردم ساده‌لوح نادان که دست‌خوش هوس‌هاى خويش و دستکش اغراض حاکمان فاسد و رشوه‌خوار هستند، خشمگين مى‌دارد، خروش سخت بر مى‌دارد."

دکتر غلامحسين يوسفى نيز توصيفى اين چنين از ناصرخسرو و شعر او دارد و مى‌گويد:" شعر ناصرخسرو از نظر محتوا و صورت، واژگان و آهنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت انديشه‌ى اوست در قالب وزن و کلمات. همان قيافه‌ى هميشه جدى و مصمم و تا حدى عبوس و فارغ از هر نوع شوخ‌طبعى و شادى‌دوستى که به عوان داعى و حجت به خود گرفته در شهرش نيز بازتاب دارد. شهر ناصرخسرو هم از نظر درون مايه و مضمون مقاوم و تسليم ناپذير است، هم از نظر لفظ و آهنگ. به پاره‌اى آهن سرخ‌شده‌اى مى‌ماند که از زير ضربه‌هاى پتک آهنگرى زورمند بر سندان بر مى‌جهد، شراره است و شراره‌افکن. و اين همه بازتابى است از روح آزرده و نستوه ناصر خسرو."

دکتر مهدى محقق پيرامون ويژگى‌هاى اخلاقى ناصرخسرو مى‌گويد:" يگانه خوى نيک و صفت برجسته‌ى او که او را از ديگر شاعران ممتاز مى‌سازد، اين است که دانش و ادب خود را دستاويز لذت دنيوى قرار نداده و هرگز به مدح و ستايش خداوندان زر و زور نپرداخته و ديوان او مجموعه‌‌اى از پند و اندرز، حکم و امثال و در عين حال درس‌هايى از اصول انسانيت و قواعد بشريت است. او زشتکارى‌هاى اجتماع خودد را به خوبى درک کرده و يک تنه زبان به اعتراض و خرده‌گويى گشود. ناصرخسرو به اصطلاح امروز جنگ سرد را در پيش گرفت و با موعظه و نصيحت و بدگويى از اميران و دست‌نشاندگان آن‌ها و بر ملا کردن زشتکارى‌هاى اميران و فقيهان زمان خود کاخ روحانيت و معنويت آنان را بى‌پايه جلوه مى‌داد. او شاعرانى که شعر خود را وقف ستايشگرى کرده‌بودند و همچنين فقيهانى که با گرفتن بهره‌ى خود با ديده‌ى تجويز به کارهاى زشت قدرتمندان مى‌نگريستند، مورد نکوهش و طعن قرار مى‌دهد."

دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن نيز پيرامون پيوند ادب و سياست در شعر ناصرخسرو مى‌گويد:"هيچ شاعرى در زبان فارسى از حکومتى با آن همه تلخى حرف نزده است که ناصرخسرو از سلجوقيان. عزنوى‌ها را هم البته قبول ندارد. با حسرت از دوران سامانى ياد مى‌کند که به فرهنگ و ايرانيت ارادت داشتند. وى يک شاعر به تمام معنا سياسى است. هر حرفى مى‌زند، يک منظور اجتماعى در پشت آن نهان دارد."

دکتر محمد دبير سياقى در مقدمه‌اى که براى سفرنامه ى ناصرخسرو نوشته است، توانمندى‌ها او را چنين شرح مى‌دهد:"مسافرى که نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را با ژرفى آموخته است و در خاندانى ديوانى، گوشش به بسيار تعابير و اصطلاحات و فنون دبيرى و ترسل آشناست و خود به فضل و ادب شهرتى گرفته است و بر روابط مردم اجتماع از هر دست بينايى دارد و از زبانى گشاده برخوردار است و شنيده‌ها و ديده‌ها را مى‌تواند خوب بازگو کند و مطالب را نيک بپرورد و در قالب عبارات بريزد."

دکتر نادر وزين‌پور نيز در مقدمه‌اى که براى سفرنامه‌ى ناصرخسرو نوشته است بر راستى و درستى گزارش‌نويسى ناصرخسرو اشاره مى‌کند و مى‌گويد:"مبالغه در ذکر وقايع، سخن نابجا و سخيف و مغرضانه به هيچ وجه در کتاب وجود ندارد و از خرافات و افسانه‌سرايى هرگز مايه نگرفته است، زيرا ناصرخسرو واقع بين، هرگز از عقايد پوسيده و افکار بى‌پايه‌ى عوام الناس پيروى نمى‌کند."

سال‌شمار زندگى

394 هجرى قمري: در روستاى قباديان بلخ به دنيا آمد.

437 هجرى قمري: سفر خود را به سوى مکه آغاز کرد.

438 هجرى قمري: به بيت المقدس وارد مى‌شود.

444 هجرى قمري: سفر هفت‌ساله‌اش به پايان مى‌رسد و به بلخ وارد مى شود.

453 هجرى قمري: به دليل تبليغ براى فرقه‌ى اسماعيلى از بلخ رانده مى شود. زاد المسافرين را نيز در همين سال مى‌نگارد.

462 هجرى قمري: جامع الحکمتين را به نام امير بدخشان، شمس‌الدين ابوالمعالى على بن اسد حارث، نوشت.

481 هجرى قمري: در يمگان بدخشان از دنيا رفت.

نگارش‌هاى ناصرخسرو

1. سفرنامه

2. ديوان شعر

3. زادالمسافرين، در اثبات باورهاى پايه‌اى اسماعيلى‌ها به روش استدلال است.

4. وجه الدين(روى دين)، در تاويل‌ها و باطن عبادت‌ها و فرمان‌هاى دين به روش اسماعيليان است.

5. سعادت نامه

6. روشنايى نامه(منظوم)

7. خوان اخوان، پيرامون باورهاى دينى اسماعيليان است.

8. شش فصل(روشنايى نامه نثر)

9. گشايش و رهايش

10. عجائب الصنعه

11. جاممع الحکمتين، شرح قصيده‌ى ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى

12. بستان العقول، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.

13. لسان العالم، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.

14. اختيار الامام و اختيار الايمان، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.

15. رساله الندامه الى زاد القيامه، زندگى‌نامه‌ى خود نوشت که برخى به او نسبت داده‌اند.

جلال الدين محمد بلخي

نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد.
پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند.

بها ولد بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر سوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد. پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد.
به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت.
پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک پنج سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.

تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:" شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد." اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟

آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است .

علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است .
باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش "تومرو"در آن تکرار شده است .

گويا تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه ها و پیامهای بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد . شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت. مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است .

پس از غیبت شمس تبریزی ، شورمایه جان مولانا دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است. وی مردی بود عامی ، ساده دل و پاکجان که قفل را "قلف" و مبتلا را " مفتلا" می گفت. توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا بر افروخت . بیش از۷۰غزل از غزل های مولانا به نام صلاح الدین زیور گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا به وی خبر می دهد . این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاح الدین دوام یافت.

روح ناآرام مولاما همچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با جاذبه حسام الدین به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات صلاح الدین از ارادتمندان مولانا شد . پس از مرگ صلاح الدین سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی ، یکی از بزرگ ترین آثار ذوقی و اندیشه بشری ، را حاصل لحظه هایی از همین هم صحبتی می توان شمرد.

روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، مولانا بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خردو کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند. مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند.

رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
 ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
 خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا
بکشد ، کسش نگوید :" تدبیر خونبها کن"
 بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن
دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن
.

ابوریحان بیرونی

این مرد بزرگ و دانشمند در بامداد پنج‌شنبه سوم ذی‌الحجه سال 362 ه.ق. در بیرون یعنی حوالی خوارزم دیده به جهان گشود و با تولد او (در شهر بیرون كه امروز یكی از شهرهای كوچك ازبكستان كنونی است و در شمال شرقی اورگنج و در سمت راست رود جیحون قرار دارد) یكی دیگر از بزرگترین مفاخر جهان را به خود دید.. هیچ اطلاعی در باره اصل و نسب و دوره کودکی بیرونی در دست نیست. نزد ابو نصر منصور علم آموخت در هفده سالگی از حلقه ای که نیم درجه به نیم درجه مدرج شده بود، استفاده کرد تا ارتفاع خورشیدی نصف النهار رادرکاث رصد کند، و بدین ترتیب عرض جغرافیایی زمینی آن را استنتاج نماید چهار سال بعد برای اجرای یک رشته از این تشخیص ها نقشه هایی کشید و حلقه ای به قطر 15 ذراع تهیه کرد.

 در 376 بیرونی ماه گرفتگی(خسوفی)رادرکاث رصد کرد و قبلاٌ با ابوالوفا ترتیبی داده شده بود که او نیز در همان زمان همین رویداد را از بغداد رصد کن. اختلاف زمانی که از این طرق حاصل شد به آنان امکان داد که اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب کنند وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشک بخارایی به مکاتبات تندی در باره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت در دربار مامون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال 404 هجری قمری به خوارزم مراجعت کرده، موقعی که سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از کشتن وی در گذشت و او را در سال 408 هجری با خود به غزنه برد در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حکما و علماء هند معاشرت کرد و زبان سانسکریت را آموخت ومواد لازمه برای تالیف کتاب خود موسوم به تحقیق ماللهند جمع‌آوری کرد.

بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر کرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود يازده شهر هند را تعیین نمود خود بیرونی می نویسد که در زمانی که در قلعه نندنه به سر می برد، از کوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده کرد. نیز روشن است که او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای که به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال 398 آغاز می شود و ماه گرفتگی همان سال را نیز در بر دارد. او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد که آخرین آنها انقلاب زمستانی سال 400 بود.

ابوریحان شخصیتی كم‌نظیر و ماندگار است كه جهان از قرن نوزده به بعد او را شناخت. ابوریحان مردی است كه به اكثر علوم زمان خود احاطه داشته است. او از اولین كسانی است كه به پیداكردن وزن مخصوص بسیاری از اجسام مبادرت ورزید و آن‌چنان وزن مخصوص این اجسام را دقیق محاسبه كرده كه اختلاف آنها با وزن مخصوصهایی كه دانشمندان قرون اخیر با توجه به تمام وسایل جدید خود تهیه كرده‌اند بسیار ناچیز است. ابوریحان در طول عمر خود به شهرهای مختلفی سفر می‌كرد و به اندازه‌گیری طول و عرض جغرافیایی آن شهرها می‌پرداخت و سپس موقعیت هر شهر را روی یك كره مشخص می‌‌كرد و پس از سالها توانست آن نقاط را روی یك نقشه مسطح پیاده كند و این مقدمه علم كارتوگرافی بود كه این‌كار با ابوریحان شروع شد.
بیرونی تقریبا به تمام علوم زمان خود مسلط بود و همین طور در تمام شاخه‌های ریاضیات آن زمان دستی داشت. وی در جبر ، مثلثات ،‌هندسه و نگاشت گنج‌نگاشتی ، مجموع سری‌ها ، آنالیز تركیبی ، روش‌های حل معادلات جبری ، مسایل حل‌ناپذیر ریاضی مانند تثلیث زاویه ، قضیه سینوس ها در صفحه ، عددهای گنگ ،‌مقاطع مخروطی و ... پژوهش‌های فراوان داشت و آثار بزرگی از خود به جا گذاشت.

ابوریحان در طول هفتادودو سال زندگی خود حدود 143 كتاب نوشت (كه از مهمترین كتابهای وی می‌توان به التفهیم، آثارالباقیه، قانون مسعودی، و تحقیق ماللهند و … اشاره كرد)این تعداد، اوراق نوشته شده به وسیله او را به دوازده هزار برگ می رساند. بیرونی تالیفات بسیار در نجوم و هیات و منطق و حکمت دارد از جمله تالیفات او قانون مسعودی است در نجوم و جغرافیا که به نامه سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر کتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی که در حدود سال 390 هجری به نام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تالیف کرده این کتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال 1878 میلادی دررلیپزیک ترجمه وچاپ کرده و مقدمه ای بر آن نوشته است. دیگر کتاب ماللهند من مقوله فی العقل اومر ذوله در باره علوم و عقاید و آداب هندیها که آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه کرده و در لندن چاپ شده است دیگر التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم در علم هیات و نجوم و هندسه. بیرونی هنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد بن زکریای رازی پزشک تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن کرد این فهرست به 113 عنوان سر می زند که بعضی از آنها بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست کم چهارده سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز کار می کرد به علاوه هفت اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباٌ‌چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن که امیدی به بازیافت آنها باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است.
زمانی كه در اروپای غربی، جهل قرون وسطایی حكومت می‌كرد و اثری از علم در هیج جای دنیا به‌چشم نمی‌خورد، جز سوسوهایی از علم در هند و چین، دانشمندانی بنام درشرق درخشیدند كه از آن میان، ابوریحان بیرونی شاخص است. ابوریحان یكی از شخصیتهایی است كه به‌عقیده شهریاری هنوز به‌درستی شناخته نشده است. ابوریحان در همه زمینه‌ها كار كرده است. ابوریحان اولین كسی بود كه به كرویت زمین اعتقاد داشت. اولین كسی بود كه جز به تجربه هیچ چیز را قبول نداشت. فرانسیس بیكن را كه سرچشمه تجربه می‌دانند، قرنها پس از او مسئله تجربه را مطرح كرد.
از كتابهای اوست «الجماهیر». ابوریحان در این كتاب شرح می‌دهد كه جز با تجربه و مشاهده نباید و نمی‌تواند چیزی را بپذیرد.  مشهور است وقتی ابوریحان در بستر مرگ بوده، مسئله‌ای از كسی می‌پرسد. او می‌گوید: «حالا چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان می‌گوید: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم.» آن شخص می‌گوید: «وقتی از خانه ابوریحان بیرون آمدم، هنوز یك كوچه بیشتر نرفته بودم كه صدای شیون بلند شد.»
ابوریحان بیرونی به‌دستور محمود غزنوی به هند رفت. محمود غزنوی به‌دنبال جنگ وتصرفات بود اما ابوریحان به محفل علمای هند رفت. رهاورد این سفر كتابی شد به‌نام «كتاب‌الهند» شامل تمام گذشته هند، و اگر این كتاب نبود، حتی خود هندیان هم از سابقه هند هیچ اطلاعی نداشتند. این كتاب حاوی مباحث مردم‌شناسی فراوانی هم هست. اما متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است. ابوریحان وقتی در هند بود، زبان سنسكریت را آموخت و بسیاری از كتابهای عربی و نیز كتابهای خودش را به سنسكریت ترجمه كرد. چند كتاب هم از سنسكریت به عربی ترجمه كرد.
ابوریحان در طول عمر خود با قناعت زندگی می‌كرد و به تجملات و ظواهر دنیا اهمیتی نمی‌داد و زمانی كه در غروب شب جمعه دوم رجب 440 ه.ق برابر با 1048 م. در غزنه چشم از جهان فروبست، ثروت زیادی را برای خانواده‌اش باقی نگذاشت و ثروت خانواده‌اش همان نام نیك ابوریحان بود كه همیشه برای آنها جاودان ماند.

دانشنامه علوم چاپ مسکو ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده است. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاهها، دانشکده‌ها و تالار کتابخانه‌ها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او داده اند. بیرونی گردش خورشید، گردش محوری زمین و جهات شمال و جنوب را دقیقا محاسبه و تعریف کرده است. خورشید گرفتگی هشتم اپریل سال 1019 میلادی را در کوههای لغمان (افغانستان کنونی) رصد و بررسی کرد و ماه گرفتگی سپتامبر همین سال را در در غزنه به زیر مطالعه برد.  ادوارد ساخائو درباره زبان‌داني و لغت‌شناسي او مي ‌گويد: تاليفات ابوريحان به دو زبان است، عربي و پارسي، و از مطالعه كتب او معلوم مي‌شود كه ابوريحان زبان سانسكريت و زبان عربي و سرياني را مي‌دانسته است. و ادوارد براون از قول ساخائو مي افزايد: كه اگر در دوران ما كسي بخواهد با استفاده از ادبيات و علوم جديد زبان سانسكريت و فرهنگ هنر را مورد مطالعه قرار دهد بايد سالها بكوشد تا بتواند چون ابوريحان بيروني با دقت و تعمق كامل به ماهيت تمدن باستاني هند پي ببرد و حق مطلب را ادا كند.
و عبدالحميد دجيلي درباره بيروني چنين مي‌گويد: اگرچه ابوريحان معمولا آثار خود را به عربي و سانسكريت مي‌نوشت، اما از لحاظ پارسي داراي تسلط كامل بود تا آنجا كه كتاب التفهيم وي كه به دو زبان پارسي و تازي نوشته شده است هم‌اكنون به عنوان يك مرجع لغت پارسي مورد توجه دانشمندان و ادباي فارسي است و مي‌افزايد هنگامي كه ايشان از بابت تسلط ابوريحان بر فلسفه، تاريخ، طب، و هندسه آگاه مي‌شود و از آن سخن مي‌گويد نمي‌تواند بپذيرد كه وي اديبي ممتاز نيز بشمار مي ‌آمده است. صاحب اعيان‌الشيعه در مورد او مي‌گويد: كه محاسباتش در علوم رياضي آنچنان دقيق بود كه با اندازه‌گيريهاي زمان ما هيچ‌گونه اختلافي نشان نمي‌دهد و عنوان مي‌كند كه برتري بيروني بر ديگران آن است كه نوشته‌هاي خود را با خطوط و اشكال همراه مي‌كرده است تا خواننده كتاب، افكار او را نه تنها از طريق نظري بلكه از راه عملي آن بخوبي دريابد و فرا گيرد نظر پردازی، نقش کوچکی در تفکر او ایفا می کرد وی بر بهترین نظریه های علمی زمان خود تسلط کامل داشت اما دارای ابتکار و اصالت زیادی نبود و نظریه های تازه ای از خود نساخت ابوریحان بیرونی در سال 440 هجری در سن هفتادوهشت سالگی در غزنه بدرود حیات گفت.

داستانهایی از ابوریحان بیرونی

پیرمرد باز هم به گذشته اندیشید. سلطان محمود. خاطره ای به یاد آورد...
 
قصر سرسبز سلطان محمود از طراوت بهار جلا یافته بود. سر سبزی باغ، سلطان را سر شوق آورده بود و او را به سوی خود می خواند. تصمیم گرفت که به داخل باغ برود. ناگهان منصرف شد و تصمیمی گرفت. به چهار در خروجی عمارت نظری افکند. سپس رو به ابوریحان کرد و گفت: ای حکیم دانشمند که در علم و حکمت یکه تازی. اندیشه و استشاره کن و بگو ما از کدامین یک از این چهار در بیرون خواهیم رفت. آنگاه روی کاغذی بنویس و در زیر تخت من قرار بده. ابوریحان در چهره سلطان نگریست. خنده شومی گوشه لب سلطان بود. بیرونی اسطرلاب خواست. ارتفاع گرفت و محاسبه کرد. چندی که تعقل کرد روی کاغذ چیزی نوشت و در زیر تخت سلطان قرار داد.

محمود به یکباره بر خواست و دستور داد تا با بیل و تیشه بر دیوار عمارت شکافی بازکنند و از باغ خارج شد. آنگاه گفت: کاغذ را بیاورید. سلطان محمود کاغذ را خواند. بیرونی این طور پیش بینی کرده بود: (( از این چهار در از هیچ یک بیرون نشود، بر دیوار مشرق دری بکنند و از آن در بیرون شود!))

سلطان محمود برآشفت. از خشم تیره شد و فریاد کشید. آنگاه دستور داد تا ابوریحان را از بالای عمارت باغ به پایین پرتاب کنند. واجه حسن به فراست دریافت که شفاعت کردن در آن لحظه موثر نخواهد بود. بنابراین دستور داد تا در پایین عمارت دام نرمی قرار دهند. ابوریحان به پایین پرتاب شد و به لطف نرمی دام، از مرگ گریخت.

سلطان پس از چند روز از کشتن ابوریحان پشیمان شد. خواجه حسن میمندی شرح حال رفته را بازگفت. بار دیگر ابوریحان در نزد سلطان محمود حاضر شد. این بار بر چهره سلطان شادی نشسته بود و بر چهره ابوریحان بی تفاوتی. محمود گفت: ای ابوریحان! آیا از این که قرار بود از بام عمارت به پایین بیفتی و جان به در ببری نیز خبر داشتی؟

ابوریحان گفت: آری ای امیر. سلطان محمود دلیل خواست. ابوریحان باز گفت: تقویم روزانه ام گواه است. و تقویم را به محمود نشان داد. سلطان در احکام آن روز ابوریحان این گونه خواند: (( مرا از جای بلندی بیندازند، ولیکن به سلامت بزمین آیم و تندرست برخیزم!)) سلطان محمود باز دیگر خشمگین شد و دستور داد تا ابوریحان را به زندان بیاندازند. ابوریحان شش ماه در حبس بود و بار دیگر به وساطت خواجه حسن میمندی آزاد شد...

پیرمرد روزهای زندان ِ سلطان محمود را به یاد آورد. چه سالهای سختی را پشت سر گذاشته بود.

ابوریحان در سال 418 هجری قمری زمانسنج ویژه ای را بر پایه نظام خورشیدی برای مسجد جامع غزنین ساخت و در همان سال با ملاقات سیاحان چینی در دربار سلطان محمود اطلاعات مفیدی از ایشان کسب کرد. ابوریحان بیرونی به واسطه سفرهای پیاپی اش به هند در ملازمت سلطان محمود، زبان سانسکریت را آموخت و در باره هندوان دانش های بسیاری کسب کرد و سرانجام در سال 424 هجری قمری، شاهکاری به نام تحقیق ماللهند را تالیف نمود.

پیرمرد به یاد عالمان هم عصر خویش افتاد. ابن هیثم بصری را به یاد آورد که با او در هندسه بحث کرده بود. سپس به یاد ابن سینا افتاد و مناظره معروفش با شیخ الرئیس را به یاد آورد. ابوریحان از فلسفه یونانی و ارسطویی پرسیده بود و ابن سینا پاسخ گفته بود. صحبت آن دو به سکون ارض و میل اجسام به مرکز زمین و امتناع خلاء و ابطال جزء لایتجزی و تناهی ابعاد و ... هم کشیده بود و به اعتراض ابوریحان بر پاسخ های ابن سینا انجامیده بود. پیرمرد، حالا که به گفتگوهایش با ابن سینا فکر می کرد، افسوس لحظات گذشته را می خورد... این قافله عمر عجب می گذرد!

در بازگشت به غزنین و در سال 423 هجری قمری، بیرونی تالیف کتاب اقانون مسعودی را به اتمام رساند و به سلطان مسعود تقدیم کرد. ارزش این کتاب تا حدی بود که آنرا تا حد مقایسه با المجسطی بطلمیوس بالا برد. این کتاب دایره المعارف کاملی در نجوم به شمار می رفت، همان طور که قانون الطب شیخ الرئیس ابوعلی سینا دایره المعارف طبي بود. ابوریحان، پیلواری را که سلطان مسعود برای قدردانی از قانون مسعودی برایش فرستاده بود را باز فرستاد. علاوه بر آن، ابوریحان بر تالیف التفهیم را در نجوم و نیز الجماهر را در شناخت گوهر ها و کانی شناسی همت گماشت.

ابوریحان در محاسبات خویش از نوعی ترازوی ویژه استفاده می کرد که پدربزرگ ماشین حساب های امروزی محسوب می شود. مسائلی را که او در ریاضیات پایه گذاشت، شالوده طرح اعمال و راه حل ها توسط حکیم عمر خیام نیشابوری شد و در قرن هفت از این دو به خواجه نصیرالدین طوسی انتقال یافت. ابوریحان عدد پی را محاسبه کرد، محیط زمین را اندازه گیری نمود، موقعیت ستارگان را با اسطرلاب بدست آورد و کره جغرافیایی ساخت.

سال 440 هجری قمری فرار سیده است. مردی که به جز در نوروز و مهرگان دست از کار نمی کشید اینک در بستر بیماری افتاده است. نفس های آخر بزرگ مرد علم و حکمت فرار سیده است. علی بن عیسی الولواجی به دیدن او آمده است. ابوریحان به یاد مسئله ای می افتد: ای شیخ! حساب جدات ثمانیه را که وقتی به من گفتی بازگوی که چگونه بود؟! شیخ گفت: ای حکیم بزرگوار. اکنون چه جای این سوال است؟
ابوریحان می گوید: کدامیک از این دو امر بهتر است؟ بدانم و بمیرم یا ندانم و نادان درگذرم؟
شیخ مسئله را بازگفت و از حضور ابوریحان مرخص شد. چندی دور نشده بود که صدای شیون و زاری از خانه او بلند شد... ابوریحان بیرونی در گذشت.

ابوریحان بیرونی کاشف آمریکا

پیشینگان همه معتقد بودند که بخش خشکی معمور و قابل سکونت زمین منحصر به ربع شمالی است که آنرا ربع مسکون میگفتند ,ولی ابوریحان دانشمندی است که به نیروی علم و فراست حدس زد و اعتقاد داشت که در ربع شمالی دیگر یا در نیم کره ی جنوبی زمین یعنی در نقطه ی مقابل مقاطر ربع شمالی که فقط آنرا مسکون و معمور می دانستند نیز خشکی وجود دارد و دو ربع دیگر کره ی زمین را آب دریا فرا گرفته و وجود همین دریا ها ما بین دو قاره جدایی انداخته و مانع از ارتباط دو قسمت خشکی با یکدیگر شده است .

گفته های این دانشمند در دو جای کتاب ارزشمندش ( الهند ) ثبت و بحث شده است و نیز در کتاب ( تحدید نهایات الاماکن ) که تاریخ تحریرش به سال 409 هجری قمری است در این باره که آیا در نیم کره جنوبی زمین نیز خشکی قابل عمارتی هست بحث مفصلی کرده است.
باری خشکی مقاطر با ربع شمالی که ابوریحان حدس زده بود با همان سرزمینی منطبق میشود که واقع بین اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام است و پس از 462 سال توسط کریستوف کلمب کشف شد و آنرا ( آمریکا ) نامیدند . کریستوف کلمب هم چنانچه معروف است از روی قواعد و اطلاعات و بصیرت علمی آن قاره را کشف نکرده ، چرا که اصلاً از وجود چنین سرزمینی آگاهی نداشت و احتمال آن را هم نمی داد و بطوریکه گفتند او به مقصد هندوستان سفر کرده بود و در اثر اتفاقاتی که رخ داد در آن قاره سر در آورد که آنرا هیچ نمی شناخت ، اما ابوریحان از روی قواعد متقن و بصیرت علمی بوجود چنین سرزمینی پی برده و آنرا چندین قرن ( در حدود پنج قرن ) پیش از کریستوف کلمب صریح و واضح خبر داده بود .

ابوالموید بلخی  

ابوالموید بلخی چامه ‌سرایی سده ۴ و دوران سامانیان بود. او شاهنامهٔ بزرگی هم به نثر تدوین کرد که به شاهنامهٔ بزرگ مؤیدی معروف بود. قدیم‌ترین كتابی كه از این اثر نام برده تاریخ بلعمی است كه خود به تاریخ ۳۵۲ نوشته شده است. وی نخستین كسی است كه داستان یوسف و زلیخا را به نظم كشید آثار دیگر او گرشاسپنامه و اخبار نریمان شاید هم هر كدام جزئی از شاهنامه‌ی او بوده‌اند. و عجایب البلدان اثر دیگر اوست كه در قرن چهارم و اوائل قرن پنجم مشهور بوده.

ابوالفضل بیهقی

 

ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (زاده ۳۷۰ ه.ش. ۹۹۵ در روستای حارث آباد بیهق در نزدیکی سبزوار ، درگذشته ۴۵۶ ه.ش ۱۰۷۷ در غزنین) مورخ و نویسنده معروف دربار غزنوی است.

شهرت او بیشتر به‌خاطر نگارش کتاب معروف به تاریخ بیهقی است که مهترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی است. او اوائل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه.ش. پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد. در روزگار عبدالرشید غزنوی، هفتمین امیر غزنوی، بیهقی به بالاترین مقام در دیوان، صاحب دیوان رسالت رسید. در همین دوران گرفتار تهمت و کین بداندیشان شد. امیربدگمان او را از کار برکنار کرد و به زندان انداخت. طغرل، غلام گریخته دربار محمود بر امیر عبدالرشید شورید و او را کشت. باز بیهقی به زندان افتاد به همراه گروهی دیگر از درگاهیان و درباریان. وی در سال ۴۳۷ ه.ش. پس از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب معروف خود، تاریخ بیهقی، نمود. بیهقی نوشتن تاریخ را در چهل و سه سالگی، آغاز کرد و بیست و دو سال از عمر خویش را بر سر نوشتن آن نهاد. کتاب، تاریخی است در سی مجلد ولی از این سی مجلد تنها شش جلد مانده است. جلد نخست موجود نیز از میانه آغاز می‌شود.

یکی از بخش های بسیار گیرای این کتاب داستان حسنک وزیر است. بیهقی هشتاد و پنج سال زیست و در سال ۴۵۶ ه.ش در گذشت و به این ترتیب نوزده سال پس از اتمام تاریخ خویش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازه‏ای در زمینه کار خود دسترسی می‏یافته، آن را به متن کتاب می‏افزوده است.

بيهقی در تاريخ نويسی روشی سنجيده و علمی دارد. هر واقعه را يا چنان که خود ديده و باز از اشخاص مطمئن شنيده باز می گويد. تاريخ در نظر او تنها شرح جنگ و پيروزی شاهان نيست. وی می خواهد داد تاريخ به تمامی بدهد. بنابراين هرواقعه را با همه جزئيات و خصوصيات لازم تصوير می کند. توصيف های او از وضع ها و موقع های گوناگون چنان روشن، دقيق و واقعی است که خواننده خود را در برابر پرده سينما می يابد و تمام عظمت و شکوه يا درد و اندوه صحنه مورد بحث را حس می کند. بيهقی، برای آن که نکته ای را فرو نگذارد، حتی به خلوت و درون حرم سلطان نيز راه می يابد، اما توصيف رويدادها را با متانت و نجابتی در خور پژوهشگری بزرگوار انجام می دهد.

بيهقی نويسنده ای فروتن و کم ادعاست. در همان زمان که او به نوشتن کتاب خود مشغول بود، دو مورخ بزرگ ديگر نيز در حال نوشتن تاريخ دوران غزنويان بودند، زيرا ايشان نيز پايان کار غزنويان را نزديک می ديدند. يکی از اين دو تن گرديزی و ديگری مولف ناشناس تاريخ سيستان است و هر دو کتاب نيز در نوع خود نکات تاريخی بسيار دارد. اما بيهقی که تاريخی چنين ارزنده و کم نظير پرداخته خود از ايشان و ديگر کسان که به کار تاريخ مشغول بودند چنين ياد می کند: " مرا مقرر است که امروز که من اين تاليف می کنم... بزرگانند که اگر به راندن تاريخ اين پادشاه مشغول گردند... ايشان سوارانند و من پياده... و چنان واجب کندی که ايشان بنوشتندی و من بياموزمی و چون سخن گويندی من بشنومی."

حنیف افخمی ستوده‌درباره تاريخ بيهقي مينويسد:  ترجیح نظم یا شعر بر نثر فصیح ادبی و فرهنگی ابداً عجیب نیست زیرا هم آثار حماسی و هم آثار حكمی هر دو، به نثر موجودند و هم به نظم اما توفیق آثار منظوم بسیار بیشتر از آثار منثور است.  به نظم كشیدن آثار منثور نیز خود دلیل محكمی است بر این رجحان ذاتی. طبیعی است با چنین دیدگاهی نثر ارزشمندتر، نثر شاعرانه‌تر است. مطالعه سیر حركت نثر از مرسل به فنی، آن هم در نهایت تكلف و تصنع، خواننده را كاملاً متقاعد می‌كند كه حداقل در نظر قدما، نثر هر چه شاعرانه‌تر - و البته عالمانه‌تر - ارزشمندتر.

نثرهای فنی دائما به سمت استفاده هر چه بیشتر از عناصر شاعرانه حركت كرده‌‌اند، چه در جهت عوامل لفظی و آوایی چون جناس و تسجیع و تصویر، و چه عناصر معنایی مانند تشبیه و مجاز و كنایه و ... كه این استفاده، لزوماً نتایج مثبت نیز به همراه نداشته است.

اما بحث ما جای دیگری است.

امروز اگر شاعر معاصر بخواهد علاوه بر استفاده از سنت نظم فارسی از مواریث نثر هم بهره ببرد، آیا طبیعی‌تر نمی‌نماید كه به سراغ متون فنی برود؟ گیریم كه نثر مرزبا‌ن‌نامه ناسالم است، كلیله و دمنه چه طور؟ (قضیه گلستان فرق می‌كند. گلستان بن مایه زبان فارسی امروز است).

چرا با وفور این همه كتاب، تاریخ بیهقی یكی از اثرگذارترین آثار بر شعرای معاصر است؟ چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟  قبل از این كه به سراغ جواب سئوال برویم بهتر است كمی راجع به خود سئوال بحث كنیم تا غرابت آن آشكارتر شود.  نخستین سئوالی كه مطرح می‌شود این است كه آیا مضمون تاریخ بیهقی شاعرانه‌است؟ و پاسخ نخست این است كه نه ، تضاد تاریخ و شعر به قدمت ارسطو است. از آن سوی، متون منثوری‌داریم با مضامینی بسیار شاعرانه چون بسیاری از كتب عرفانی، آن‌گونه كه بعضی از ادبای معاصر، بعضی از كتب عرفانی فارسی را، حداقل در بخش‌هایی، شعر منثور می‌دانند. به هر حال بیهقی از این توانش معنایی بی‌بهره است.

مسأله‌دیگر وفاداری بیهقی به تاریخ است یا حداقل سعی در وفادار بودن - در این مورد مفصلاً در ادامه بحث خواهد شد - دعوی بیهقی در نگارش كتاب، گزارش وقایع است آن‌گونه كه رخ داده‌‌اند. طبیعی است چنین روشی، راه را بر تخیل - و بالطبع شعر- ببندد. تفكر عقلانی بیهقی او را حتی از نقل هر آنچه كه افسانه می‌شناسد، منع می‌كند. "باطل ممتنع را كه عامه‌دوست‌تر دارند". در اثر او جایی نیست.

این وفاداری به واقعیات، باعث شده است كه او حتی خود را درگیر زمان نیز نكند. نكته جالب دیگر، توافق نظر دانشگاهیان و حافظان سنت با شاعران و نوآوران در ادبی بودن این تاریخ است. توافقی كه همیشه وجود ندارد. اما چرا چنین است؟

جواب را باید در دو بخش بررسی كرد:

الف) چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟

ب) چرا زبان بیهقی شاعرانه است؟

الف) چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟

شكل‌گرایان روسی اولین بار اعلام كردند كه شعر، زبان غریب گردانی شده است یا به تعبیر دكتر شفیعی كدكنی، رستاخیر واژه‌ها ست. یكی از تكنیك‌های غریب‌گردانی، زبان آركائیك است. زبان بیهقی برای هیچ فارسی‌زبانی، زبانی‌معمول و متداول محسوب نمی‌شود. در شعر معاصر نیز تأثیرات زبانی بیهقی مشهود است. اما زبان بیهقی موقعیت ممتازی از نظر تاریخی و سبك‌شناسی دارد. به تصریح استاد بهار "سبكی خاص در این قرن به وجود آمده و از حیث سبك و شیوه استقلالی داشت." بیهقی در دوره گذار از نثر مرسل به فنی می‌زیسته و می‌نوشته است. نثر او به تعبیری بینابین است "یعنی هم همان صلابت و فخامت و سادگی و استواری و پارسی‌مداری عهد سامانی و غزنوی را دارد و هم مختصاتی از نثر در حال نضج فنی در آن است". نثر او نه آن قدر ساده است كه به راحتی از آن عبور كنیم و نه آن قدر پیچیده كه از عهده ارتباط برقرار كردن با آن برنیاییم. توجه ما را جلب می كند اما قطعاً چنین جذابیتی را برای هم عصران خود نداشته است.

رویكرد معطوف به خواننده هر چند روشنگر است اما مسأله را توجیه نمی‌كند به این دلیل ساده كه متون قدیمی زیادند اما كدامشان با اقبال تاریخ بیهقی مواجه شده‌اند؟! اصل مسأله در خود اثر نهفته است.

ب) چرا زبان بیهقی شاعرانه است؟

همان‌طور كه گفته شد ویژگی‌هایی در خود متن تاریخ بیهقی است كه این متن را نسبت به سایر متون كهن برتری می‌دهد. بعضی از این ویژگی‌ها دلایل زبانی و یا ادبی دارند.

نگرش اخلاقی و حرفه‌ای بیهقی در نگارش تاریخ، خالق بعضی دیگر از ویژگی‌هاست. جبر جامعه نیز الزاماتی را برای بیهقی ایجاد كرده كه به خلق زیبایی منجر شده است. نكته آخر اینكه تاریخ بیهقی از آن دست كتب تاریخی است كه مورخ، خود در وقایع تاریخی حاضر بوده است. پس بیهقی نمی‌توانسته بی‌طرف باشد اما در عین حال سعی می‌كرده بی‌طرفانه عمل كند. این پارادوكس خالق زیبایی شده است. در ادامه هر كدام از ویژگی‌ها، جداگانه بررسی می‌شوند.

ویژگی‌های زبانی و ادبی‌

زبان و ادب در این نوشتار، مترادف فرض نشده‌اند. به نظر نگارنده هر گاه كلمات برای برقراری ارتباط استفاده شوند، ما در حوزه‌زبان قرار داریم اما آنجایی كه كلمات در خدمت خلق زیبایی و تأثیرگذاری به مخاطب باشند، قدم به دنیای ادبیات گذاشته‌ایم، بدیهی است در چنین حالتی هم ارتباط وجود دارد اما تنها هدف، نیست.

غیر از اطناب که او در کتابش به ان اشاره مب کند و شواهدیدر ادامه می آوریم بیهقی در نوشتن نامه‌های اداری،بارها به تقلید خود از بونصر مشكان اشاره كرده است و این كه او نامه‌های بونصر مشكان را نمونه اعلای نثر اداری می‌دانسته است و از منشوری كه بونصر می‌نوشته است "نسختها نبشته می‌شده است"  اما در نوشتن تاریخ به سرمشقی اشاره نكرده است. تنها می‌گوید دیگرانی كه از او فاضل‌ترند، درگیر مهمات مملكتی‌اند ناگزیر او وارد این میدان شده است. آن تواریخی را هم كه دیده است پسندیده، چه اندران زیادت و نقصان ‌كرده‌اند و آرایش آن خواسته‌اند.

ناگزیر بیهقی باید خلاق‌تر باشد و به طبع سلیم خود بیشتر اعتماد كند و زبان و سبك خود را، خود بسازد.

شاید اگر نویسنده‌ای دیگر بود، اثری خسته كننده از آب در می‌آمد اما این دبیر پیر آن قدر تجربه و اعتماد به نفس دارد كه از هر عاملی در جهت غنای زبان اثر خود بهره بجوید.

"واژه‌‌نامه تاریخ بیهقی تكان دهنده است زیرا در نیمه راه [كتاب] هنوز واژگان جدیدی ظاهر می‌شوند. بیهقی هیچ‌گاه از یك فعل واحد در دو جمله پیاپی استفاده نمی‌كند. مثلاً اگر در یك جمله، پوشیده، به معنی مخفی كردن آمده است، در جمله بعدی پنهان ساختن معنی می‌دهد. یا چنان چه اگر آغاز كردن در یك صفحه مورد استفاده قرار گرفته است، مترادف عربی آن (ابتدا كردن) در صفحه‌بعد آمده است." (زمانه و زندگی و كارنامه‌بیهق)

زبان عربی در دربار غزنه، زبان دربار است. اما هنوز بسیاری از نامه‌های درباری به فارسی نوشته می‌شود. بیهقی علاوه بر تسلط به این دو زبان رسمی، آبشخور دیگری هم دارد و آن جامعه است. بررسی اصطلاحات زبان گفتاری مردم عصر، خود نیازمند تحقیق مستقل و مفصلی است اما برای نمونه ببینید كدام عبارت بهتر از این می‌تواند، بیچارگی عبدالرحمان فضولی را بیان كند: "مادرمرده و ده درم وام!" بیهقی از هیچ از یك امكانات خود چشم نمی‌پوشد. زبان سخنوری عربی و فارسی، اصطلاحات و دقت بیان دبیری، كنایات و اصطلاحات زبان عامه، همه در كنار هم معجونی مفرح ساخته است.

 تشبیه در آثار بیهقی بیشتر از هر آرایه ‌دیگری مورد توجه قرار گرفته است. این تشبیهات اغلب قرار دادی نیستند و بیشتر به معنی و اهمیت آن می‌افزایند. تسجیع در این دوره حداقل در كتب تاریخ بلای جان نثر شده است اما از آرایه‌های لفظی نمونه‌های قابل توجهی از واج‌آرایی یا دقیق‌تر "صدا معنایی" ، یافت می‌شود. مثلاً محمود در خشم می‌گوید: "بدین خلیفه‌‌خرف شده بباید نبشت..." كه تكرار صدای "خ" عصبانیت را القا می‌كند. توصیف‌های او نیز در نهایت دقت و تأثی هستند. استفاده او از كنایات نیز بجا است و تنها یك منظور ندارد. او با كنایه هم تأثیر كلام خود را بیشتر می‌كند مانند "حره ختلی، عمش، خود سوخته‌او بود"، و هم اینكه در مواردی كه صراحت، ناخوشایند یا دردسر ساز است، خود را از مخمصه می‌رهاند، مانند وقتی كه از خست سلطان در اواخر عمر می‌گوید: "و ابتدای روزگار بافراط‌تر می‌بخشید و در آخر روزگاران آن، و لختی سست گشت".اما مجاز و استعاره را کمتر به کار می برد.

نقل‌قول‌هایی كه او از مكالمات افراد می‌كند، زبان او را تصویری و زنده نشان می‌دهد، گویی ما می‌توانیم سلطان محمود غزنوی را ببینیم كه با صورت برافروخته و رگهای برآمده فریاد می‌زند: "بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت كه من از بهر قدر عباسیان انگشت در كرد‌ه‌ام در همه جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافت آید و درست گردد به دار می‌كشند".

ویژگی‌های اخلاقی و حرفه‌ای‌

هنوز هم كم نیستند كسانی كه تاریخ را معلم انسان‌ها می‌دانند و مطمئناً بیهقی با ایشان موافق است. با این حساب بیهقی صرفاً گزارشگر وقایع نیست. او در مقام مورخ برای خود رسالت اخلاقی نیز قائل است. او بارها به عبرت گرفتن از تاریخ اشاره كرده است. "و من كه بوالفضلم، كتاب بسیار فرونگریسته‌ام، خاصه اخبار و از آن التقاط‌ها كرده، در میانه‌این تاریخ‌ها چنین سخن‌ها از برای آن آرم تاخفتگان و بدنیا فریفته‌شدگان بیدار شوند" این است كه از اطناب باكی ندارد زیرا "سخن هر چه دراز شود از نكته و نادره خالی نباشد".

لازمه‌این عبرت‌پذیری از تاریخ، متأثر شدن از وقایع تاریخی و باور كردن آن‌هاست.

بیهقی كه خود از ماجراهایی كه دیده است تأثیر پذیرفته، سعی می‌كند خواننده را نیز متأثر سازد. یكی از راه‌های تأثیرگذاری، تذكر مستقیم این نكته است كه این وقایع ارزش فكر كردن و عبرت گرفتن را دارند. اما بیهقی روش كارآمدتری هم دارد. او آگاهانه یا ناآگاهانه، غیر مستقیم خواننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد و برای این كار از شگردهای ادبی استفاده می‌كند.

گویا داستان‌هایی كه بیهقی را تحت تأثیر قرار داده‌اند، پرداخت مفصل‌تر (و بعضاً هنری‌تری) دارند و در خلال آنها داستان‌های جنبی بیشتری درج شده است و یا از اشعار و امثله بیشتری به عنوان تزیین، سود می‌جویند. مشهورترین نمونه داستان حسنك وزیر است. این داستان علاوه بر پرداخت مفصلی كه دارد، دو حكایت جنبی هم دارد: داستان عبدالله بن زبیر و داستان هارون‌الرشید و برمكیان. بیهقی در نقل این دو حكایت جنبی هم سخاوتمندانه قلم را به حركت درآورده است.  دلیل این كار جدای از عبرت‌آموزی، باورپذیرتر كردن آنها و در نتیجه تأثیر‌گذارتر كردن آن‌هاست: "و این قصه هر چند دراز است، درو فایده‌هاست، و دیگر دو حال را بیاوردم كه تا مقرر گردد كه حسنك را در جهان یاران بودند بزرگ‌تر از وی، اگر به وی چیزی رسید كه بدیشان رسیده بود، بس شگفت داشته نیاید. و دیگر اگر مادرش جزع نكرد و چنان سخن گفت، طاعنی نگوید كه این نتواند بود".

الزامات اجتماعی و مصادیق آن‌

چگونه می‌شود هم سری سبز داشت هم زبانی سرخ مخصوصاً اگر زبان به نفع صاحبان تیغ‌های درخشان نگردد؟ بیهقی در كشاكش شیفتگی به حقیقت‌نگاری و حب ذات چه می‌تواند بكند؟! آنچه از تاریخ بیهقی بر می‌آید این است كه ابوالفضل بیهقی در پی بیان حقیقت به هر روشی نیست. عمری زندگی در دسیسه‌كده غزنویان او را آموخته است كه محتاط باشد. از آن سوی، بیشتر اطلاعات و انتقادات از غزنویان، به سبب همین تاریخ بیهقی است. او چگونه‌معایب دربار غزنه و حتی شخص سلطان را گزارش كرده و خود به سلامت مانده است؟!

قبل از بررسی این مسأله توجه به احوالات ابوالفضل بیهقی در ایام نوشتن تاریخ خود خالی از فایده نیست. تواضع و بزرگواری ذاتی بیهقی كه همیشه روحیه‌ای متعادل و میانه‌رو داشته، در سنین پیری - یعنی ایام تحریر این تاریخ - از او نویسنده‌ای منصف ساخته بوده است. مردی كه در طول حیات خود آزار موجودی را نخواسته است چگونه می‌شود در وقت پیری دشمن‌تراشی كند؟ از آن سوی هم الزام حرفه‌ای‌اش او را به گفتن همه حقیقت برمی‌‌انگیزد، پس چاره‌این پارادوكس این است كه ابتدا محاسن هر كس را بگوید، آنهم به تفصیل، بعد از آن معایب ذكر ‌شود البته به اختصار. این روش حتی در مورد بوسهل زوزنی نیز بكار گرفته شده است: "این بوسهل مردی امام‌زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی ‌مؤكد شده - ولاتبدیل خلق‌الله- و با آن شرارت دلسوزی نداشت".

البته در مورد سلطان قضیه فرق می‌كند، یعنی با استفاده از روش مذكور، هم نمی‌شود از سلطان انتقاد كرد و در امان بود. ترس از گفتن حقایق به صورت مستقیم و الزام به بیان آن، به خلق نوعی بیان غیرمستقیم و كنایی منجر شده است. البته این نوع كنایه در هیچ یك از تعاریف سنتی علم بیان نمی‌گنجد چون واحدش یك قصه است نه یك جمله یا عبارت. برای فهم این نوع كنایه شما باید حداقل یك داستان را كامل بخوانید.در اینگونه موارد بیهقی هر چه را كه می‌خواسته بگوید از زبان وزیر و دبیر نقل كرده است و خود عملاً هیچ از خود نگفته است. و شکستها و ناسازگاری ها را یا به نقل خود سلطان آورده و یا بعد از اشاره به انها تقدیر را شماتت کرده است.

نكته دیگری هم هست جدای از گلچین كردن جزئیات. نه بیهقی و نه هیچ بنی‌بشری این قدر صاحب حافظه نیست كه مكالمه ده‌هانفر را بعد از سال‌ها عیناً نقل كند. نمی‌خواهم بگویم این مكالمه‌ها، زاده تخیل بیهقی‌اند، نه این صحبت‌ها رخ داده‌اند اما آیا دقیقاً به همین صورت و ترتیب و لحن؟! آیا ذهن بیهقی هیچ تأثیری در نقل این قول‌ها نداشته است؟

به این ترتیب بیهقی در فضایی كه نمی‌تواند از رمزگان مستقیم زبان برای انتقال پیام خود سود بجوید به ادبیات متوسل می‌شود و با استفاده از فضاسازی، ترتیب حوادث، گفت‌و‌گو و كنایه، پیام خود را منتقل می‌كند.

بیهقی مورخ بی‌طرف؟!

مورخ - یا هر انسان دیگری - می‌تواند منصف باشد اما بی‌طرف هم می‌تواند باشد؟! من فكر نمی‌كنم. حداقل در مورد بیهقی این چنین نیست. بدیهی‌ترین دلیل بی‌طرف نبودن او این است كه او از بین این همه گزینه‌موجود برای تاریخ‌نگاری، وقایع نگاری غزنویان را برمی‌گزیند در حالی كه می‌دانیم مثلاً اگر می‌خواست تاریخ امویان را بنویسد، برایش غیرممكن نبود. اما او منصف است و بسیار هم منصف است.

انصاف خصلت خوبی است كه در اینجا هیچ ربطی به كار ما ندارد. آن چه برای ما جالب توجه است و باعث خلق زیبایی شده، این است كه بیهقی علی‌رغم بی‌طرف نبودن می‌خواهد پرستیژ بی‌طرفی را برای خود حفظ كند. البته چون ما عادت داریم وقتی كسی در بدگویی افراط می‌كند، او را بی انصاف بدانیم، كمی سخت است جانبداری ظریف بیهقی را درك كنیم.

روح بزرگوار بیهقی به راحتی می‌تواند بدی‌ها را تحمل كند اما در مقابل خوبی‌ها، مخصوصاً اگر آن خوب، دینی هم بر گردن بیهقی داشته باشد، شدیداً ناتوان است. با این كه بیهقی در باب همه منصفانه سخن گفته است اما به نظر می‌رسد آنها كه به بیهقی بدی كرده‌اند، منصفانه‌تر مورد قضاوت قرار گرفته‌اند. تنها یك خصلت است كه بیهقی اصلاً از آن نمی‌گذرد و آن كافر نعمتی است. مقایسه دو نفر بسیار راهگشاست: بوسهل زوزنی و بونصر مشكان. بیهقی اگر می‌خواست از بوسهل بد بگوید می‌توانست كتابی به همین اندازه كه الا‌ن در دست است بنویسد. چه، گویا بوسهل عادت داشته با هر كس یك‌بار احوال‌پرسی كرده روزی نیشی به او بزند اما بیهقی خیلی كمتر از آنكه ممكن بوده به نقل سیئات اخلاقی او پرداخته. در مقابل بونصر مشكان است كه تاریخ بیهقی تا لحظه مرگ بونصر، مشحون از ستایش اوست اما فقط به دو صفت او اشاره شده است: یكی انقباض او و دیگری مال دوستی او كه البته صفت اولی همراه با درایت و مردمداری اوست و این دو خصلت پسندیده، عذرخواه آن یك رذیله هستند. اما مال دوستی او گویا چنان مشهور بوده است كه بوالحسن عبدالجلیل وقتی می‌خواهد "امیر دل بر وی [بو نصر] گران‌تر كند"  نقشه‌‌ای می‌كشد تا سلطان از بونصر مشكان اسب و استر بخواهد. بونصر چنان برمی‌آشوبد كه "آب [تف] به آسمان می‌اندازد و بوالحسن را فلان فلان شده" می‌گوید. نمی‌دانیم آ‌یا واقعاً بوالحسن توطئه‌ای كرده بوده یا نه، اما بیهقی قصد توطئه بوالحسن را پیش از عكس‌العمل‌های بچه‌گانه‌بونصر می‌آورد تا حداقل این اضطراب معانی در قبال توطئه‌ای ناجوانمردانه ابراز شده باشد نه برای از دست دادن چند اسب و استر. بیهقی نمی‌تواند این واقعه را نگوید، پس سعی می‌كند به آبرومندانه‌ترین وجه ممكن آن را نقل كند. بعد هم پس از این قضیه، داستان مرگ بونصر است كه به این بهانه بیهقی لختی قلم را بر وی می‌گریاند، و فصلی مشبع در تعزیت بونصر مشحون از اشعار فارسی و عربی می‌آورد و در اظهار محبت و بندگی به او. راستی را كه بیهقی شاگردی حق‌گزار بوده است!

او همچنین ماجراهایی را كه خود می‌پسندیده با همدلی بیشتری نقل می‌كند، یك نمونه بسیار عالی، سخن مادر حسنك است وقتی خبر مرگ فرزند را می‌شنود: "بزرگا مردا كه این پسرم بود".مصوت‌های بلندی كه در این جمله پشت‌سرهم آمده‌اند، هر خواننده‌ای را وا می‌دارد كه هم ناله با مادر حسنك - و شاید بیهقی - آه بكشد!

در پایان این مختصر، احتمالاً این اشكال به نظر خواننده خواهد رسید كه مقاله بیشتر بررسی وجوه ادبی تاریخ بیهقی بود تا جنبه شاعرانه آن. هدف این مقاله نیز قطعاً بررسی وجوه شاعرانه نثر بیهقی نیست، هدف ما بررسی ویژگی‌هایی بود كه برای شاعر امروزی، و برای شعر امروز جالب توجه و تأثیرگذار است و تحلیل چگونگی و علت آنها. در این فرآیند ما با ویژگی‌هایی روبه‌رو شدیم كه دقیقاً در حوزه‌شعر قرار داشتند مانند زبان آشنایی زدایی شده بیهقی برای خواننده امروزی یا ویژگی‌های ادبی نثر تاریخ بیهقی. برخی دیگر از مسائل مطرح شده، دقیقاً به شعر مربوط نمی‌شدند مانند الزامات اخلاقی یا سیاسی بیهقی. ما این مباحث را نیز همراه با سایر مباحث مطرح كردیم زیرا قصد ما بیان شیوه‌های تأثیرگذاری بیهقی بود و اگر از لفظ "شعر" یا "شاعرانه" استفاده كردیم، منظور تأثیرگذاری از طریق شگردهای هنری بوده است. ویژگی‌هایی كه بیهقی آنها را خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه در نثر خود جای داده است و از آنها برای بیان هر آنچه كه نتوانسته صریحاً بیان كند، یا حتی نخواسته، استفاده شده است. مسائلی چون تكنیك‌های روایت كمتر بسط یافتند چون بیشتر به حوزه‌ادبیات داستانی مربوط می‌شوند، لذا به این قضیه تنها اشاره‌ای شده است، آنهم از جهت استفاده‌ای كه از این تكنیك، گهگاه در شعر (مخصوصاً معاصر) به جهت. درك الزامات اجتماعی و مضامین آن می‌شود.

در پایان اگر بخواهم برای اثری به نام تاریخ بیهقی تنها یك صفت ذكر كنم كه آن را در گذر ایام همچنان مورد عنایت اهل فضل و هنر قرار داده است، چه از نظر محتوایی و چه از نظر زبانی، آن ویژگی، تعادل است. شما نمی‌توانید تاریخ بیهقی را بخوایند و همیشه تصویر پیرمردی سرد و گرم چشیده و متین را در ذهن نداشته باشید.

 

ادامه دارد


December 13th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان